بلاخره بعد حدود دو سال من و همسر گلم بعد کلی سختی و شادی زیر ی کلبه قرار گرفتیم...ی خونه کوچولو ولی خیلی گرم و پر از محبت...
گذشته از دوری از خونواده و کلی سختیهایی ک تو تهران باهاش دست و پنجه نرم کردم ..اما الان چند ماهه که مشغول ب گذراندن دوره طرحم هستم...گذر عمر ب سرعت باد و برق بهت اینو اثبات میکنه که تا میتونی خوبی کن و قدر و فرصت زندگی کردن و زندگی بخشیدن رو داشته باش...
خوشحالم ک همسرم هوای من رو دارم...
دو تا همستر کوچولو دارم ک خیلی دوستشون دارم..
ی عالمه گلهای خوشگل دارم ک عاشقشونم. ..
ب امید و لطف خداوند تونستیم صاحب ماشین شیم اونم تو روزای اول زندگیمون. ..
و کلی دیگه اتفاقا ی خوب دیگه تو زندگیمون افتاده که بعدا سر فرصت ثبتشون میکنم...
کمتر از یک هفته ب سال نو باقی نمونده و این اولین سالی هست ک من و همسرم زیر یک سقف زندگی میکنم...
خیلی خوشحالم ک امروز آخرین شیفتم بود تا هشتم میرم دور دور...
فردا م تولد یکی از دوست و همکارای مهربونم مهسا جونمه. ..
امشبم تولد خواهریمه. ..
آقایی واسه سالگرد عقدمون ی جفت گوشواره ناز برام خرید منم یک انگشتر نقره خوشمل..
ی اتفاق تلخ داشتیم ...اونم از دست دادن یکی از اقوام؛ دختر عموی گلم...خداوند رحمتش کنه...
خوشحالم بابت اینکه داداشیم همه کم کم ب فکر ساختن خونش افتاده ...
خواهریممونم دادیم شوهر ...آقا دامادمونم خیلی گلن... خاطرات فيروزه اي من و آقايي...
ما را در سایت خاطرات فيروزه اي من و آقايي دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eyeganeh-hamed8 بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:18